آقاااا این چه آبروریزیهههههه شرافتت نزاشتنن برامون اهه
نشستیم با مشتی کسخل رفتیم تو مینی چت :/ بعد یه یارویی اومد بالا
پسر خالم شروع کرد ب زر زدن ک مثن های برووو یه دفعهه طرف گفت سلااممم عمووو
فاک ... فاک پاچیدیم ؟ ریدیم به خودمونن پشمامون ریخت طرف پشت تلفن با رفیقش غش کرده بود عه خنده
لنت بشون شانس اوریدم فحش ندادن به گا بریم 🗿😔
+تولد یه خری نزدیکه اووفف🤤🤰
از اینکه بخوره تو ذوقم متنفرم :)
از اینکه قلبم تیر بکشه متنفرم :)
اگه دیگه ب کل نسبت به همچی بی حس شدم چی ؟
ب تخمم :)
همه امروز بر خلاف همیشه بدون بحث کردن با مامان بابام صرفا برای بیرون رفتن ، بیرون بودم.
خوب بود ... نه عالی بود به شدت
اهنگ گذاشتیم صدا وحشتناک زیاد و فاک با تخمی ترین افکتا فیلم میگرفتیم ... گوشی پسر خالمو گرفتم فرار کردیم تو اتاق نشستیم به تک تک رفیقاش پیام اهم دادیم:| اخرشم گرفت منو بدجور به فاک داد هنوز دستم درد میکنه
با وجود اون همه خندیدیم
ریخت و پاش کردیم
کنارمون غذا روی گاز زد بالا و بوم ترکید تو خونه
اما ... اصلا خوش نمی گذشت نمی دونم می خندیدم ولی خوشحال نبودم حتی الان با وجود اینکه دارم کسخل بازیاشون و می بینم اما بغض کردم نمی دونم چرا ... فقط می دونم خوب نیستم و نمی دونم باید چیکار کنم :)
نشستم از پنجره اتاق به ماه نگاه می کنم ... غر میزنم دوباره خودمو با لپ تاب سرگرم می کنم :|
در حدی حوصله م سر رفته که چند ساعتشو فقط گریه کردم
بعد کسی نیست منو ببره بیرون :))
باید بهش عادت کنم ... ولی این همه دوری از همه چی وحشتناک رو مخمه .
دلم بستنی می خواد اما همه سرگرمن و سرشون شلوغه
میشه لطفا یه نفرم به من توجه کنه ؟
اصلا کسی حواسش به من هست ؟
خیلی وقته .. اصلا تو حالشم نبودم ک بخوام باز پر کنم اینجا رو از چصناله
عجیبه
الان بغض داره گلومو جر میده ... بدنم داره داد و هوار میکنه لعنتی بزن با یه چیز دستاتو زخمیش کن یه جوری اعصابتو آروم کن ... احمق تر از قبل شدم نه شاید میشه گفت آسیب پذیر تر از قبل بدتر از اون مهدیسی که قبلا میشناختم یه جورایی از الان خودم میترسم :))
نمیدونم ... فقط حوصله هیچیو ندارم خستم الان میخوام فقط تا یه مدتی یه جوری بیهوش بشم ی بلایی سرم بیاد که درکی از اطرافم نداشته باشم اینطوری حداقل کمتر اذیت میشم تا اوضاع تخمی یکمی بهتر شه :)))
اینکه یهو زنگ بزنه بهم : مهدیس بابا آماده شو دارم میام می برمت کلاس .
بعد وضعیت من تو اون موقع ناجور ترین لباسای ممکن تنم بودن میرفتم اولین چیزی ک میگرفتم گشت بود 🗿
صدبار زنگ زدم جواب داده تا حداقل شالی برام بیارن ... گفتم الان میرم صد نفر نشسته اونجا حاجی همه مسافرت بودن کلش سه نفر بودیم 🗿💔
بعد جالب اینجاست مهدیس با اون همه بی ادبی خیلی قشنگ نشسته بود مودبانه حرف میزد اصلا پشمای خودم ریختههه بود
از فیزیک متنفرم و امروز یه ساعت و نیم تحملش کردم حالا فقط من و اون دختره کناریم زر میزدیم پسره سرش با کونش بازی میکرد
بعد اونم یه دقیقه حواسش به معلمه بود یه دقیقه نگاش میرقت سمت موها من ")3\>
حقیقتا ... دهم کونم پارست مخصوصا الان ک رشتمم تجربیه ")
اگه زنده موندم ... تابستون ۱۴۰۲ جشن میگیرم "^"
به همه هم پیتزا میدم *^*
شیطونه میگه کامنتا رو ببندم وبو هم ببندم "-"
یه چیزی بگیدد =-=
موقت -
فرض کن یه بیماری لاعلاج گرفتی و دکتر ها جوابت کردن و بهت گفتن فقط چند ماه زنده میمونی و تو تنها کسی هستی که اینو میدونه و بقیه اینو نمیدونن... از مطب دکتر میای بیرون و :