5 Mordad 01
اینکه یهو زنگ بزنه بهم : مهدیس بابا آماده شو دارم میام می برمت کلاس .
بعد وضعیت من تو اون موقع ناجور ترین لباسای ممکن تنم بودن میرفتم اولین چیزی ک میگرفتم گشت بود 🗿
صدبار زنگ زدم جواب داده تا حداقل شالی برام بیارن ... گفتم الان میرم صد نفر نشسته اونجا حاجی همه مسافرت بودن کلش سه نفر بودیم 🗿💔
بعد جالب اینجاست مهدیس با اون همه بی ادبی خیلی قشنگ نشسته بود مودبانه حرف میزد اصلا پشمای خودم ریختههه بود
از فیزیک متنفرم و امروز یه ساعت و نیم تحملش کردم حالا فقط من و اون دختره کناریم زر میزدیم پسره سرش با کونش بازی میکرد
بعد اونم یه دقیقه حواسش به معلمه بود یه دقیقه نگاش میرقت سمت موها من ")3\>
حقیقتا ... دهم کونم پارست مخصوصا الان ک رشتمم تجربیه ")
اگه زنده موندم ... تابستون ۱۴۰۲ جشن میگیرم "^"
به همه هم پیتزا میدم *^*
- - ناشناس -