نت های موسیقی را دیوانه وار مینواخت.صدا های درون مغزش دیوانه اش کرده بودند. خون چشمانش را گرفته بود اما آنقدری مغرور بود که اجازه نمیداد قطره ای اشک از چشمانش جاری شود.خشمگین از جایش برخاست و هرچه در کنارش بود را نیست و نابود کرد.بی توجه به فریاد های پدر و مادرش که هر لحظه امکان داشت در اتاق را خرد کنند،همچون مریضی روانی قهقهه میزد،خودش هم نمیدانست چه بلایی سرش امده است . فقط دردی که در سینه اش بود او را اینگونه کرده بود.با تیر کشیدن قلبش اخم هایش در هم گره خوردند،زانو هایشت سست شدند و بر روی زمین افتاد. ذره ای برای نفس کشیدن تلاش نمیکرد گویی از حالی که در ان قرار داشت لذت میبرد،با تک تک سلول هایش اماده مرگ بود. ضربان های قلبش کند تر و کندتر میشد،تک تک خاطره هایش از جلوی چشمانش رد میشد ناخود اگاه قطره ای اشک از چشمانش چکید و همه چی برای او به تاریکی محض تبدیل شد!
2022/7/3
10:20-
مای گاد ... چی بود یافتم من :)
اون روز ... صحنه ب صحنش یادمه حالم بد بود نشستم اینو نوشتم جدا از اون یکی دیگه هم نوشته بودم پستش کردم همینجا TT
به اودا ب مغز توسولوم فسال بیالم موسه چیژای گسنگی بنویسم TT
اینکه برای ی لحظه دلت برای یه آدم اشتباه تنگ بشه .. یکمی رو مخمه.
سعی کردم بی توجه باشم ولی نشد نمی دونم دست خودم نبود ولی بازم تنفر ... اره حس تنفرم زیاد بود و جلوی احساسات غلطم رو گرفت !
اما برای یکی که قلب کوچیکی مثل من داره ... تنفر ؟ بی معنیه ولی بازم قبولش دارم.
شایدم همشون بخاطر فشارای عصبی که الان رومه دقیق نمی تونم نتیجه بگیرم ولی خیلی مسخره ست .
مهدیس ؟
دیوونه شدی ؟
امیدوارم در اون حد خنگ نباشی که بخوای همه چیو فراموش کنی !
فاک تایمو از دست دادم :)
00:00- دوست دارمم درسااام :))
بگذریممم ... چی داشتم میگفتم اصلا ؟
خودایا
مهدیش اصن دلشم تنگ نسده به اودا
فدت خل سده اله
بگل موخام هیق یه بگل محکم TT~TT
منتها اون ادماایی ک موخام بگلم کنن نیستشوننن "-"
جمع شدن تو خودم و گریه کردن *
چص نکنید خودتونو لطفاااTT
نامردیههه ک بگلم نمیکنیدد به اودااا
امیدوارم یه هیاهول بویاد چیزتون کنه TT~TT