حس می کنم از لحاظ روحی روانی دچار اختلال شدم
البته با وجود فشار عصبی و استرسی هم که رومه طبیعیه
حس یه بچه دوساله رو دارم ک با کمربند بمونی بالا سرش بگی بنویس بابا اب داد :/
دلم میخواد گریه کنم ... ولی از طرفیم دارم از گریه کردن متنفر میشم
یه چیز عجیب و تکراری نمیدونم مرگم چیه چندثانیه ای یه بار بی دلیل بغض می کنم چشمام تر میشه ولی حالشو ندارم گریه کنم اصلا حالشو ندارم .
از درد معدم دارم جون میدم بدتر از اون ضربه ای که به دنده م خورده امونمو بریده اصلا نمی تونم دراز بکشم
حس می کنم سر یه کار بد کتک خوردم ولی فقط یه کمیته بود :)
برام مهم نیست کبود شدم برامم مهم نیست از درد اینکه خطا زد وسط پام نزدیک بود همونجا غش کنم از درد
برامم مهم نیست از درد قلبم دارم جر میخورم:| فکر کنم یکمی .. یکمی قلبمم دچار مشکل روحی روانی شده واقعا دکتر لازمم:|
یه جورایی می شه گفت بی حس شدم ؟کامان ... هروقت خل میشم زیاد میگم بی حس شدم بات همش کشکه نه ؟
ولی واقعا اینبار جدیم :|
یه جورایی دیگه اینجا رو دوست ندارم
فضاش همه چیش داره اعصابم از اینیم ک هست کیری تر میکنه
پووف
واسه عنوانم ... فاک صدف انداختش رو زبونمون >>
مثلا نشستیم سر کلاس یا تو حیاط یه دفعه من و صدف و سانیا اه اه اه چندششش :>
خوشحالم حداقل امسال تنها نیستم وگرنه یه ذره هم نمی تونستم این مدرسه کیریو تحمل کنم :)
+ عاها راستی ... تولد موچی کوچولوم مبارک :))3>